«...بیا دعا کنیم،دعا کنیم که امام زمان زودتر بیاد... و زودتر مارو بکشه تا راحت بشیم... من هرچی فکر می کنم برای حل مشکلات هیچ راه حلی نیست مگر اون عزیز غایب...به هرکس اتکا می کنی از تو تواناتر نیست برای حل مشکلات... و فقط میرسی به خدا... که قربونش برم دور از دسترسه...پس می مونه امام زمان(عج)... اگه بیاد چی میشه؟
شما که سواد داری، لیسانس داری، روزنومه خونی
با بزرگون می شینی، حرف میزنی،همه چی می دونی
بگو از چیه که من دلم گرفته؟؟؟»*
پی نوشت آخر:6/6/86 هم رسید و من نتونستم ازین شهر ...تکون بخورم...
دلم میخواد به اصفهان برگردم...بازم به اون نصف جهان برگردم...برم اونجا بشینم در کنار زاینده رود... بخونم از ته دل....دودودودودودوددودود!!!
*پی نوشت ماقبل آخر: تمام قسمتای داخل«»مال همون نامه س...به بهانه ی عید بزرگ نیمه ی شعبان... واسه ی بهونه گیری این دل نیمه شده...که نیمیش با منه نیمیش پیش کسایی که دوستشون دارم...
شور_ سهراب
صبح
شور ابعاد عید
ذایقه را تازه کرد.
عکس من افتاد در مساحت تقویم:
در خم آن کودکانه های مورب،
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم:
(( به، چه هوایی! ))
در ریه هایم وضوح بال تمام پرندهای جهان بود.
آن روز
آب، چه تر بود!
باد به شکل لجاجت متواری بود.
من همه مشق های هندسی ام را
روی زمین چیده بودم.
آن روز
چند مثلث در آب
غرق شدند.
من
گیج شدم،
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی:
(( آی، هلیکوپتر نجات! ))
حیف:
طرح دهان در عبور باد بهم ریخت.
ای وزش شور، ای شدیدترین شکل!
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن.
فردا عیده... با اینکه دلم عزا خونهس اما نمی تونم به این راحتی از فردا بگذرم... عیدم مبارک... چه خیالها گذر کرد و ... چه رویاها که برباد رفت و... چه سینه سوز آهها...
مرا دردیست اندر دل، اگر گویم جهان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد...
همان بهتر که مغز استخوان بسوزد... همان بهتر که جانم بسوزد... خانمانم بسوزد... خدایا
عید دل من کی می رسد؟ هر دل سوخته ای را عاقبت پاداشیست*...این پاداش دل سوختهی من نیست... این تنهایی و بیکسی خدای من... این درد روی درد افزودن...