سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 47116 | بازدیدهای امروز: 40
Just About
دفترچه‏ی ممنوع من - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

برای ...

 

حالا دیگه نمی‏دونم چرا میام اینجا می‏نویسم؟ و یا حتی اونجا... و اونجا حتی؟؟؟ و... 
چند وقته حتی به گلدونهای خالی هم آب نمی‏دم... سی سال به گلدونهای خالی که خیال می کردم دونه‏ های آرزو و امیدی توش هست آب دادم اما ... فهمیدم که توی این قبری که من سرش گریه می‏کردم مرده ‏ای نبود...
هیچوقت شعری که می خواستم رو ننوشتم... راهی رو که می خواستم نرفتم... بغضی رو که توی گلوم چنبره زده‏ بود نشکستم... دستی رو که آرزو می‏کردم، نفشردم... فریادی که می‏خواستم سر دنیا بکشم، فرو خوردم... وبلاگی که دوست داشتم رو حذف کردم... شهری که عشقم بود رو ترک کردم... نگاههای مهربون پدر و مادرم رو به جاده‏ خیره گذاشتم... قول دادم که نباشم...، اما هنوز هستم...
واسه چی دارم اینجا و اونجاو... می‏نویسم؟ چرا ؟ چرا می نویسم؟ چرا نمی‏نویسم؟
تمام تنم بوی نتونستن گرفته... ریه‏ هام پر از هوای نخواستنه... ولی پاهای لعنتی‏م هنوز هوای رفتن ندارن... کفشام دیگه جفت نمی‏شن... نمی شن... نمی‏شن... 




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

خداحافظ

فقط اومدم با خودم و خودت تو این میعادگاه تنگ و بی بازدید خداحافظی کنم... دیگر دیدارمان به نمی دانم آن کجای فراموشی... دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده ‏اند... دیدار من و تو که همدیگر را دیریست ندیده‏ ایم و انگار نخواهیم دید...




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

تصور کن...

تصور کن...
مثل من نشسته باشی
روی یه نیمکت
توی پارک (گیریم باغ ملی)
روبروی فواره ی خاموش و بی آب
و در حالی که غمناکترین موسیقی بی کلام
توی گوشات نواخته می شه
این mp3 player  هم عجب اختراع باحالیه‏ها!!!
 نامه ای رو بخونی که پره از حسرت لحظه های بی تو
و روزهایی رو به 
یادت می یاره که تموم زندگیت بودن...:
دمپایی‏هات هنوز باید همونجا کنار تک چنار باغ باشند... همون گوشه‏ی دیوار... تنها و در انتظار پاهای کثیفی که اون ها رو بپوشند و برن ... چقدر خاک خوردند ... چقدر انتظار کشیدند... 
چه روزهایی رفت و من نرفتم...
و شاید دیگه برای برگشتن دیر باشه ،خیلی دیر ،خیلی خیلی دیر ،خیلی خیلی خیلی دیر تر از اون که دیگه کسی پذیرای من باشه وحتی منتظر بازگشت من؛ مثل دمپایی های چشم انتظار پاهای خسته و آلوده به تنهایی و بیهودگیم...
تصور کن
که اون موسیقی همچنان غمناک و پر اندوه به روح خسته‏ت زخمه بزنه... و نامه‏ی خواهرت توی دستات
و تو دلت بخواد که گریه کنی...
که ضجه بزنی...
که تمام دلت رو با اشکات بیرون بریزی...
اما نتونی...
نشه...
فقط تصور  کن...
فقط تصور...
می‏تونی؟؟؟




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

فقط برای آنکه قدر تو را...

کسی هست که حرف زدن با او آزارم می دهد. این روزها اصرار عجیبی دارم برای اینکه با او حرف بزنم. فقط برای اینکه ... فقط برای اینکه قدرِ بودنِ تو را بیشتر بدانم




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

...
سلام دفترچه‏ی ممنوع من... سلام
حالا دیگه می دونم تو همونی هستی که باید باشی.ممنوع و نادیدنی... دفترچه‏خاطرات قفل داری که حتی بعد از مردنم هم کسی نمی فهمه وجود داشته... خوبه؛ خیلی خوبه که حتی وقتی آدرس اینجا رو می دم و التماس می کنم بیاد سربزنه باز می بینم که تنها کسی که اینجا سرزده و صفحه‏شو باز کرده، ورق زده و با حماقت معصومانه ‏نوشته‏های بی‏سروته اینجا رو خونده خودمم. کاش می شد برات قفلی بذارم که کسی ،هیچ کسی جز خودم نتونه بازت کنه... اونوقت می‏شدی رازدار تمام لحظه‏های بی‏شور و پر درد زندگیم...اما الان به احترام کسایی که گاهی نمی دونم چرا نگاهی به اینجا می ندازن (گیریم که اهمیتی هم به چیزی که می نویسم نمیدن اصلا) نمی‏تونم باهات خیلی خودمونی بشم... مجبورم بین دنیای خسته‏ی خیس از گریه‏هام و توی کلافه از روزمره‏گیهام مرزی بذارم... مرزی که جرات ندارم ازش رد بشم... چون سیم‏های خاردارش باقیمانده‏ی این روح تیکه تیکه‏رو خراش خواهد داد....
نمی‏تونم دیگه خودمو جایی جا بذارم که در معرض دید همگان باشه... نمی خوام دیده بشم... نمی خوام ملموس باشم... می خوام به دنیای سایه‏ها برم... قول می دم نه دل تو ،نه دل هیچکس دیگه برام تنگ نشه... قول می‏دم... گرچه اگر من نباشم دنیا منو کم خواهد داشت و دیگه هیچ چیز و کسی جای منو برای این دنیای داغون پر نخواهد کرد اما می دونی دفترچه ی ممنوع من؟...منم که نباشم همه‏چیز سر جاشه... آب از آب تکون نمی خوره...فقط یه سایه... به دنیای سایه ها برمی گرده...همین...یه سایه به سایه بودن خودش پی می‏بره... فقط دل سایه برای بود و نبود بی‏حاصلش تنگ می شه... می‏دونی بدیش اینه که سایه می‏شم... منی که سایه‏مو هرگز ندیدم... حتی نخواستم ببینمش با اینکه اون همیشه با منه... سایه‏ همیشه بهترین دوست و همراهمه ... بهترین و تنها دوست... اما من سایه‏مو  کم دوست داشتم هیچوقت به بودنش توجه نمی کردم... به بودن سایه‏وار و خاموشش... به همراهی چسبناک و سمجش در تمام لحظه‏هام... به حقیرانه زیرپا له‏شدنای پردردش... هیچوقت سایه‏مو دوست نداشته‏م... یعنی کم دوستش داشتم...خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی کمتر از اونی که تو رو دوست دارم دفترچه‏ی ممنوع من، و اونی رو که باعث شد تو رو درست کنم و صفحه صفحه بهم بدوزم و پُر ِت کنم از دلتنگیهام... میدونی من از سایه‏ها بدم میاد چون دل ندارند... و سایه ی منم یه سایه‏س...ازش بدم میاد، از اینکه همیشه مثل کنه بهم چسبیده... از اینکه خودشو واسه دیده شدن به هر خاک مذلتی می‏ندازه... کش میاد ،کوچیک می شه، کم رنگ می شه... می شکنه حتی محو می‏شه... هرکاری می‏کنه که بگه هست... بگه باهاتم...در حالی که نیست... هیچوقت نبوده... یه توهمه که خودشم باورش شده وجود داره...سایه‏ی بیچاره‏م... منم الان مث اونم... توهمی هستم به اسمZ.I که باورم شده هستم... باورم شده دوستم دارند... باورم شده... اما ... بگذریم دفترچه‏ی ممنوع من... بهر حال من ترو دوست دارم چون ممکنه اونی که همه چیز برام با اون معنی داره روزی چشمش به تو بیفته و حرف منو از زبون تو بشنوه... بهش بگو با اینکه سایه م بیشتر از اون کنارم بوده اما  من سایه‏مو دوست ندارم... و حتی همراهی همیشگی‏شو  بگو که تورو دوست دارم بخاطر اون... و اونو دوست دارم بخاطر خودش... بخاطر اونی که هست... 



نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

باد ِ هوا...یا باد ...یا هوا؟؟؟

و من از درد چنان گریستم که جانم از اشک تر شد...

وقتی که باد  شدن را با تمام وجود حس کردم... حتی بدتر از آن، هوا شدنم را...باد لااقل چیزی را تکان می دهد که بدانی هست.
اما هوا را هیچ حس نمی کنی...حتی فراموش می شود در تنگنای آداب لاجرم ِ هرروزمره گیها...
و دیگر از یاد رفته ام... نه سایه ام نه هم سایه با کسی...؛با خودم...
خدایا... مگذار بادها از دهان من سخن بگویند... مگذار سایه ها از چشمهای من بنگرند... مگذار در جهان سایه ها باد باشم... سایه ها باد را به پشیزی نمی گیرند...
باد در جهان سایه ها مرده است و بی مفهوم...
دل سیاه هیچ سایه ای را باد نلرزانده است... لرزانده؟!!
 
 

وقتی که هیچ کس از هیچکس نمی پرسد...




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

کمیک استریپ me and soul mate

_دلم می گیره... حس تنهایی تمام وجودمو پر می کنه    ازآرامش خبری نیست هیچی درست شدنی بنظر نمی‏رسه...
_حرفای امیدوار کننده می زنه...دلداری میده   صبر و تحمل بیشتر طلب می کنه
_ دلم یه کم آروم می شه... یه لحظه ی کوچولو  
_ مهربون و صمیمی بازم به صبر دعوتم می کنه... میگه همه چی درست می شه
_ تو خودم فرو می رم...   بعد شروع می کنم به خودخوری و سوالای جورواجور از خودم که یعنی چی می‏شه؟ 
_ شرایط اطرافمم می شه مزید بر علت 
_ یه جروبحث کوچولو که می تونست دوستانه تموم بشه می شه آوار تمام دنیا رو سرم
_ از خودم بدم میاد..آخه چرا نمی تونم ؟کلی سوال توی سرم چرخ می زنه...یعنی دارم درست می رم؟ دارم چیکار می کنم من؟  با خودم به شدت درگیر می شم و اونوقت تصمیم می گیرم که‏باهاش حرف بزنم شاید چیزی عوض بشه  اما باز بد مطرح می کنم و ناقص می رسونم حرفمو...
_ اصلا نمی تونه بپذیره  فکر می کنه خسته شده م  ناراحت می شه و بعد از کمی جوش میاره از دستم که باز شروع کردم روی اعصابش راه برم و دیگه جوابمو نمیده...
_ منم از لجم چیزایی می گم که  عصبانیش کنم شاید چیزی بگه  ... و بعد حس می کنم بدبخت ترین، تنهاترین، غمگین‏ترین...و همه چی‏ترین آدم روی زمینم   ... همه ی لیوانام تبدیل می شن به لیوانهایی با دو نیمه‏ی خالی...و به سرکشیدن جام شوکران سقراط فکر می کنم
.
.
.
_  سکوتش رو نمی تونم تحمل کنم... از دست دادنش مثل وعده‏ی جهنم سوزاننده و دردناکه، طاقت نمی آرم  حرف می زنیم و من به...خوردن می افتم

_با کلی منت بهم دردهای بیشتر و تنهایی های طولانیتر رو بشارت می ده...می گه اوضاع ممکنه از اینی که هست بدترم بشه...  می گه باید تحمل داشته باشی...برای بودن با من باید ابری باشه چشمات... باید از جنس محبت باشه رویاهای فردات...
_ و من بهش می گم باهات تا آخر دنیا می مونم... می گم می ترسم و مضطربم، اما باز با تو تا آخر دنیا هستم        
....و دیالوگ آخر همیشه همینه:  
من: ببخشید... عجله کردم... زود قضاوت کردم باز... اشتباه کردم...
اون: داغونم کردی.خیلی... با اینحال می‏بخشمت..... دیگه تکرار نشه...
و این دیگه تکرار نشه ها باز تکرار می شه... ما به کجا می رسیم آخر؟؟؟
 نکنه از دستم خسته بشه؟ نکنه رها کنه همه چیزو؟


نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

عشق یعنی آغوش امنی برای های‏های گریستن از درد تنهایی

قدیمیامی گفتند جواب ابلهان خاموشی‏ست... اما آخه کدوم ابلهی اینقدر فهم داره که بتونه درک کنه که وقتی جوابی دریافت نمی کنه خودش یه جوابه؟ کدوم ابله عاقلی می فهمه جز من؟!!
ولی نه من ابله نیستم، ابله نیستم که می فهمم این سکوت و خاموشی تو داره برهانی می شه بر فراموشی تو ... «صد نامه نوشتیم و جوابی نگرفتیم......اینهم که جوابی نگرفتیم جواب است»
گفته بودم قبلا بهت که فقط کافیه بهم بگی... گفته بودم که متاسفانه خوب اشارات رو می فهمم... گفته بودم و گفته بودی که نه... که تا ابد هستی... که محال است بی تو ماندن من... که...
اما دیگه تموم شد اون عزیز بودنا و بهانه‏ی زندگی شدنا... دیگر شده‏ست رای تو... این نیز بگذرد؟!! نه نمی‏گذره... این دیگه منو تا مرز نفرت از خودم خواهد برد...




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

شب‏ نوشت

1- تقدیم به: خودش می‏دونه
 2- معنای زندگی
روزی، مردی تصمیم گرفت چند هفته ای در صومعه ای اقامت کند وبه عبادت مشغول شود. یک روز بعدازظهر وارد یکی از معابد صومعه شد وراهبی را دید که لبخندزنان در محراب نشسته است.
پرسید: چرا لبخند می زنی؟راهب خورجین اش را باز کرد، موز فاسدی از آن بیرون آورد وپاسخ داد:
چون معنی ( موز) را می فهمم، این، زندگی ای است که مسیر خود را به پایان رسانده، واز آن استفاده نشده ... واینک بسیار دیر است.
بعد موز دیگری را از خورجین اش بیرون آورد که هنوز سبز بود. موز را به مرد نشان داد ودوباره در خورجین اش گذاشت وگفت:
این، زندگی ای است که هنوز مسیر خود را نپیموده، ومنتظر لحظه مناسب است.
سرانجام، موز رسیده ای را از خورجین اش بیرون آورد، پوست کند وبا مرد تقسیم کرد وگفت:
این لحظه (اکنون) است. بدان که چگونه باید بی هراس آن را زندگی کنی.
 
3-ای دوری تو آزمون تلخ زنده‏به گوری... کی‏میرسد به انتها غم  دوری؟؟ 

4- تشکر مخصوص با نون اضافه از...همین خودت که اومدی، خوندی و نظر دادی...
5- دقت کردی؟ دیگه خودت نیستی... خودتو یه جایی رها کردی... می خوای به روی خودت نیاری اما من می‏بینمت که یه حسی اون ته تهای دلت عذابت میده... ناله‏شو می شنوی ... گریه می کنه که برگردی و با خودت بیاریش... که بذاری بهت برسه... (می‏شنیدی نیمه‏شب در خواب هق هق تلخ صدایش را...) ولی انگار نه انگار... نمی دونم که تاکی ... بعضی وقتا آدم یه قولی می ده که مجبور می‏شه تمام وجودشو برای حفظش بذاره... تو الان تو همین نقطه‏ای... قولی که دادی... قسمی که خوردی... نه، تو باید بخندی... باید شاد باشی... باید... باید... تو قول دادی... قول...پس بذار همون‏جایی که رهاش کردی بمونه... به صدای گریه‏های مبهمش عادت کن... به نوای دور و خاطرات با گریه و تلخی زندگی‏ کردن مرده‏وارتون... تو قسم خوردی به جونش یادته؟




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

چندتا تذکر به خودم و باقی قضایای هندسه‏ی خط‏خطی دل من

1- عجالتا نوشتن تعطیل.اگه بعضیا کاروزندگی دارند وقت نمی کنند بیان اینجا، توام بیکار ...هستی اما دیگه آپ نکن.

2- ادامه‏ی داستان نادر ابراهیمی رو هم ننویس. تو که این هفته همه‏ش خودت اینجا رو سرزدی ،ادامه‏ی قصه‏رو هم بلدی چه‏کاریه باز واسه خودت بنویسی؟

3- این پرروییا یعنی چه؟ از اولم قرار نبود کسی نشونی اینجا رو داشته باشه که بخواد سر بزنه.مثلا دفترچه‏ی ممنوع بود ... واقعا که!!!

4- یادت باشه بخاطر رفاه حال کسایی که اینجا سر می‏زنن!!!(not in the million years ) یه جعبه‏کمکهای اولیه بذار پهلوی همین Box های بغل که اگه خیلی اساسی سرزدن و سرشون طوری شد مدیون ملت نشی.

5- آب زنید راه را ... قراره یه عزیز نازنین بیاد اینجا، شاید بیاد شایدم نیاد ولی تو رسم چشم‏انتظاری و بی‏قراری رو به‏جا بیآر.‏آخه خیلی برام عزیزه ‍؛ خییییییییییییییییییلی. خودتم می‏دونی... می میرم براش...می میرم بدون اون چشاش، بدون صداش، بدون...

6- قابل باشم، باید بگم به وبلاگم خوش آمدی خوش آمدی...عجب هِ یعنی میاد؟!

7- فرصت بدی عاشقیمو...( موسیقی الان وبلاگم برای توئه بی‏زحمت هدفونتُ بذار...)ولی شرمنده، مخاطب شعر اصلی شازده‏خانومه نه...    

7/7- تصویر به چیزی ربطی ندارد. به عشق بابالنگ دراز عزیزم   می ذارمش.

  

خودش میدونه!!!




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل

   1   2      >