سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 46951 | بازدیدهای امروز: 43
Just About
تاملی بر تنهایی -قسمت نهم - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

تاملی بر تنهایی -قسمت نهم

تناسخ

 

از دیسکوتک که برمى‏گشت، سر راه یخچال را گوشه خیابان دید. باران مى‏بارید. یخچال از باران خیس بود و قیافه اش غم‏انگیزبود، چنان که تصمیم گرفت هر طور شده آن را به خانه‏اش ببرد.

اوت 1986 ...اوت 1987...اوت 1988...اوت 1989...اوت 1990 ...اوت 25...1991 مارس 1992

نفس‏زنان به این فکر مى‏کرد که هفت سال است در آخن زندگى مى‏کند. چهل و پنج ساله بود و زندگى یکنواختى داشت: تا ظهر مى‏خوابید، هر شب به دیسکوتک مى‏رفت.

نمى‏رقصید. آبجو نمى‏خورد. سیگار نمى‏کشید. تنها در جعبه‏اى زندگى مى‏کرد که او را به یاد قبر مرحوم پدرش مى‏انداخت. به هر مخافتى بود رسید. دستى به سر و روى یخچال کشید، دو شاخه ‏را به پریز وصل کرد و مانند کسى که منتظر است معشوقه‏اش برهنه شود به یخچال نگاه کرد. معشوقه خیالى لرزید، نفس‏نفس زد، ناله‏اى کرد و در ذهن او مرد. دو و هفت دهم درصد از ماهانه‏اش را خرج یک گونى سیب زمینى کرده بود که گوشه اتاق افتاده بود. همان دم یخچال تبدیل شد به گنجه آشپزخانه.

دیر وقت بود، اما تصمیم گرفت بعد از یک هفته ریشش را اصلاح کند. خودش را به دقت در آینه دید. زشت بود و یادش آمد که تا امروز با هیچ زنى نخوابیده است. در جعبه‏آینه را بازکرد. این چیزها در جعبه‏آینه او وجود داشت: تیغ ریش‏تراشى کهنه، سه عدد.

شانه،یک عدد.

ادکلن،چند قطره.

قرص آسپرین، یک بسته.

قیچى،یک عدد.(زنگ زده)

ناخن گیر، یک عدد.

لامپ شمعى 30 وات، یک عدد.

خمیر دندان، مقدارى.

مسواک، یک عدد.

نمکدان، یک عدد.

فرچه اصلاح، یک عدد.

یک برگ کاغذ کاهى و یک شیشه قطره بینى.

چیزهایى که در جعبه‏آینه او وجود نداشت: مقدارى خمیر ریش و چند عدد چسب زخم.

با دیدن چیزهایى که در جعبه آینه‏اش وجود نداشت، احساس گرسنگى کرد. سه بار دندانش را به دقت مسواک زد. بعد به ‏اتاقش‏برگشت، در یخچال را باز کرد و دقیقه‏اى به گونى سیب زمینى خیره ماند. در این مدت به غذاهایى فکر مى‏کرد که مى‏شد با سیب زمینى درست کرد:

پوره سیب‏زمینى

سیب‏زمینى پخته

سیب‏زمینى سرخ‏شده

سالاد سیب‏زمینى

سیب‏زمینى‏کباب

کوکوى‏سیب‏زمینى

احساس کرد مزرعه سیب‏زمینى شده است. واقعاً حس نامطبوعى بود. در یخچال را بست و پیش خودش حساب کرد که تا امروز هفت هزار و دویست و پنجاه و دو مارک پس‏انداز کرده است.




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: ادبیات داستانی غربت
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل