سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 46953 | بازدیدهای امروز: 45
Just About
تاملی بر تنهایی -قسمت هشتم - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

تاملی بر تنهایی -قسمت هشتم

 

آشنایان ناشناس

 

چشم دوخته بودم به تلویزیون. یکى از سریال‏هاى آلمانى را نگاه مى‏کردم. دیالوگ‏ها و بازى‏ها تصنعى ‏بود؛ و داستان، اینقدر لوس بود که حس مى‏کردم در جایخى یخچالم نشسته‏ام. در همان حال ذهن برفک گرفته‏ام را مثل دفتر تلفنى خیالى ورق مى‏زدم. اگرچه ‏شماره تلفن بعضى از آشنایان ناشناسم را مى‏یافتم، اما حال کسى را داشتم که به مراسم گردن‏زنى ناباکوف دعوت شده است. بعضى از آشنایان ناشناسم را در ذهن دار زده بودم و بعضى‏ها من را در ذهن دار زده بودند. یکى دو نفر مانده‏ بودند که آن‏ها هم معلوم نبود در کجاى دنیا زندگى مى‏کنند.

دفتر تلفنم را بستم. آفتاب زیبایى مى‏تابید. اما در ذهن من‏ باران، سیل‏آسا مى‏بارید.




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: ادبیات داستانی غربت
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل