یه تیکه سنگ وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی//
آوازی بخوانی//
که برگ ها نریزند//
قدمی برداری//
که ابرها نترسند//
وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد//
چه اتفاقی برای تو افتاده است//
تبدیل به باد شده ای./
سه سال پیش وقتی دانشگاه و درس و نقاشی تموم شد بچهها قرار گذاشتند هرکی زنده مونده بود ،هر گوری بود، تاریخ 6/6/86 خودشو برسونه میدون نقش جهان، روبروی عالی قاپو... حالا 6 روز بیشتر به اون موعد نمونده... و من کیلومترها از شهرم دورم. نمی دونم اصلا می تونم دوباره برگردم اصفهان؟ می تونم بچه های دیوونه ی اون سال ها رو ببینم؟ خدایا یعنی می شه؟!!تازه نمی دونم قرارمون ساعت چنده؟!!! از کی بپرسم حالا؟