سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 47126 | بازدیدهای امروز: 50
Just About
... - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

...
سلام دفترچه‏ی ممنوع من... سلام
حالا دیگه می دونم تو همونی هستی که باید باشی.ممنوع و نادیدنی... دفترچه‏خاطرات قفل داری که حتی بعد از مردنم هم کسی نمی فهمه وجود داشته... خوبه؛ خیلی خوبه که حتی وقتی آدرس اینجا رو می دم و التماس می کنم بیاد سربزنه باز می بینم که تنها کسی که اینجا سرزده و صفحه‏شو باز کرده، ورق زده و با حماقت معصومانه ‏نوشته‏های بی‏سروته اینجا رو خونده خودمم. کاش می شد برات قفلی بذارم که کسی ،هیچ کسی جز خودم نتونه بازت کنه... اونوقت می‏شدی رازدار تمام لحظه‏های بی‏شور و پر درد زندگیم...اما الان به احترام کسایی که گاهی نمی دونم چرا نگاهی به اینجا می ندازن (گیریم که اهمیتی هم به چیزی که می نویسم نمیدن اصلا) نمی‏تونم باهات خیلی خودمونی بشم... مجبورم بین دنیای خسته‏ی خیس از گریه‏هام و توی کلافه از روزمره‏گیهام مرزی بذارم... مرزی که جرات ندارم ازش رد بشم... چون سیم‏های خاردارش باقیمانده‏ی این روح تیکه تیکه‏رو خراش خواهد داد....
نمی‏تونم دیگه خودمو جایی جا بذارم که در معرض دید همگان باشه... نمی خوام دیده بشم... نمی خوام ملموس باشم... می خوام به دنیای سایه‏ها برم... قول می دم نه دل تو ،نه دل هیچکس دیگه برام تنگ نشه... قول می‏دم... گرچه اگر من نباشم دنیا منو کم خواهد داشت و دیگه هیچ چیز و کسی جای منو برای این دنیای داغون پر نخواهد کرد اما می دونی دفترچه ی ممنوع من؟...منم که نباشم همه‏چیز سر جاشه... آب از آب تکون نمی خوره...فقط یه سایه... به دنیای سایه ها برمی گرده...همین...یه سایه به سایه بودن خودش پی می‏بره... فقط دل سایه برای بود و نبود بی‏حاصلش تنگ می شه... می‏دونی بدیش اینه که سایه می‏شم... منی که سایه‏مو هرگز ندیدم... حتی نخواستم ببینمش با اینکه اون همیشه با منه... سایه‏ همیشه بهترین دوست و همراهمه ... بهترین و تنها دوست... اما من سایه‏مو  کم دوست داشتم هیچوقت به بودنش توجه نمی کردم... به بودن سایه‏وار و خاموشش... به همراهی چسبناک و سمجش در تمام لحظه‏هام... به حقیرانه زیرپا له‏شدنای پردردش... هیچوقت سایه‏مو دوست نداشته‏م... یعنی کم دوستش داشتم...خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی کمتر از اونی که تو رو دوست دارم دفترچه‏ی ممنوع من، و اونی رو که باعث شد تو رو درست کنم و صفحه صفحه بهم بدوزم و پُر ِت کنم از دلتنگیهام... میدونی من از سایه‏ها بدم میاد چون دل ندارند... و سایه ی منم یه سایه‏س...ازش بدم میاد، از اینکه همیشه مثل کنه بهم چسبیده... از اینکه خودشو واسه دیده شدن به هر خاک مذلتی می‏ندازه... کش میاد ،کوچیک می شه، کم رنگ می شه... می شکنه حتی محو می‏شه... هرکاری می‏کنه که بگه هست... بگه باهاتم...در حالی که نیست... هیچوقت نبوده... یه توهمه که خودشم باورش شده وجود داره...سایه‏ی بیچاره‏م... منم الان مث اونم... توهمی هستم به اسمZ.I که باورم شده هستم... باورم شده دوستم دارند... باورم شده... اما ... بگذریم دفترچه‏ی ممنوع من... بهر حال من ترو دوست دارم چون ممکنه اونی که همه چیز برام با اون معنی داره روزی چشمش به تو بیفته و حرف منو از زبون تو بشنوه... بهش بگو با اینکه سایه م بیشتر از اون کنارم بوده اما  من سایه‏مو دوست ندارم... و حتی همراهی همیشگی‏شو  بگو که تورو دوست دارم بخاطر اون... و اونو دوست دارم بخاطر خودش... بخاطر اونی که هست... 



نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: دفترچه‏ی ممنوع من
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل