سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 47161 | بازدیدهای امروز: 85
Just About
نویسنده‏ی عزیز من - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

نویسنده‏ی عزیز من

گاهی وقتا با خوندن یه داستان حس می کنم خودمم شخصیت اصلی یک داستانم، داستانی که هنوز به آخر نرسیده با اینکه نویسنده تصمیمش رو در مورد آخر و عاقبت شخصیت اول گرفته از اول اول...

اما کسالت پیاپی و همیشه ی این فصولِ بی پایانِ تنهایی داره دی وونه م می کنه. کاش راهی به بیرون ازین داستان داشتم...یا می شد این فصلها حذف بشن تا من زودتر به فصل پایانی برسم...کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش
نویسنده‏ی عزیز قصه ی من گوشِت با منه ننه؟!! یه‏کاری بکن قربونت بشم...تو که آخرشو همون اول لو دادی دیگه لطفی نداره‏داستانم باور کن. مزه‏ش به این بود که نمی‏گفتی آخرش می میرم...اما گفتی و مزه‏شو بردی...



نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: از هر دری سخنی
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل