سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 46930 | بازدیدهای امروز: 22
Just About
تاملی بر تنهایی-قسمت بیست و یکم - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

تاملی بر تنهایی-قسمت بیست و یکم

داستانگویى: محکومیت یا تقدیر؟

 

قهرمان یکى از داستان‏هاى بوریس ویان ناخواسته وارد میدان مین مى‏شود. (البته در این مورد ناخواستگى تقدیرى است که با منطق ارسطویى نمى‏توان توجیه‏اش کرد) پایش که روى مین مى‏رود، صداى ضامن را مى‏شنود. در این لحظه او به خوبى مى‏داند که اگر پایش را از روى مین بردارد تکه تکه مى‏شود. در این حال تنها چاره‏اش این است که بر کاغذى‏داستانى بنویسد که قهرمانش خودش است: سربازى که ناخواسته به میدان مین مى‏رود و صداى ضامن را مى‏شنود. کاغذ را تا آنجا که مى‏تواند پرت مى‏کند و پایش را از روى مین برمى‏دارد. داستان به پایان مى‏رسد.

گفته‏اند که امروزه روز ما یک دوره بحرانى را مى‏گذرانیم، و فراموش کرده‏اند که بحران اگر پایدار باشد، خاصیت خود را از دست مى‏دهد. در این صورت بحران نه بحران که برزخ است.گمانم برزخ یا بحران یا هر چه اسمش را مى‏گذارید به میدان مینى مى‏ماند که ما ناخواسته واردش شده‏ایم و حالا دست‏کم این چند نفرى که هنوز مى‏نویسند از هر نظر به سرباز داستان بوریس ویان شباهت دارند. تولستوى وقتى که یکى از رمان‏هاى تورگنیف را خواند، نوشت: نویسندگى کارى بیهوده است. خصوصاً براى کسانى که غمگینند و نمى‏دانند از زندگى چه مى‏خواهند. همو در سال 1905 پیشگویى مى‏کرد که زمانى نویسندگان خجالت مى‏کشند که شخصیت‏هاى تخیلى مثل ایوان ایوانویچ یا ماریا پتروونا خلق کنند. روزى خواهد رسید که هر کس جالبترین واقعه زندگیش را روى کاغذ بیاورد. تصور کنید اگر چنین روزى برسد، به تعداد ساکنین کره زمین نویسنده خواهیم داشت. به نظرم در میدان مین زندگى ماپیشگویى تولستوى دست‏کم از یک لحاظ تحقق یافته است. اما راستش شک دارم که هرکس خواندنى‏ترین واقعه زندگیش را بنویسد. بعضى‏ها نزیسته‏زندگیشان را مى‏نویسند. انگار من بخواهم عمه‏جانم را که از قضا بدترکیب است به جاى کلودیا شیفر جا بزنم. این کار البته یک جور پااندازى محترمانه است. اما مگر نویسنده‏اى که مى‏خواهد نویسنده بماند، کارى جز این مى‏کند؟ من و تو و شما نیز که پایمان روى مین لغزیده است، مى‏نویسیم که بمانیم. نه فرصت زندگى به ما داده‏اند و نه مى‏توانیم نزیسته، در این وضع بحرانى ننویسیم. تنها راه این است که شخصى‏ترین وقایع زندگیم را و زندگیت را و زندگى او را بنویسیم. من اگر دیروز شهرو را در آغوش گرفته بودم مى‏نوشتم که آغوش او چه جور بود. بعد اگر تو آغوش شهروى خودت را به یاد مى‏آوردى یا خیال مى‏کردى که آغوش او مى‏بایست مثل آغوش شهروى من باشد، من کارم را به انجام رسانده بودم. یعنى شماها مى‏فهمیدید که من هم هستم، و ما احساس مى‏کردیم با این زبان که تنها دستمایه‏مان است هنوز مى‏توانیم با هم حرف بزنیم. دیشب نادر تلفن کرد. همین چیزها را به او گفتم.گفت نویسنده به گوسفندى مى‏ماند که باید خوب بچرد، وگرنه پشم نمى‏دهد. حس مى‏کنم نچریده پشم مى دهم. خب‏که چى؟این البته سؤال خوبى است. اما اگر پاى من روى مین نرفته بود، شاید مى‏توانستم به راه خودم بروم؛ شاید به چراگاهى مى‏رسیدم. بعضى وقت‏ها فکر مى‏کنم وضع ما به یکى از صحنه‏هاى فیلم‏هاى چارلى چاپلین مى‏ماند. تصور کن که در میدان مین پایمان روى مین رفته و مى‏نویسیم که پایمان روى مین رفته و نوشته‏مان را دست به دست مى‏دهیم. البته صرفنظر از این‏ها من نادر را واقعاً دوست دارم. اما این دلیل نمى‏شود که بیایم و داستان دوستى‏مان را تعریف کنم. گوته در نمایشنامه تاسو سرانجام نویسنده‏اى را که شخصى‏ترین وقایع زندگیش را تعریف مى کند نشان مى‏دهد. او محکوم است در نقش بازیگرى اندوهگین به روى صحنه برود و اندوهش را روى صحنه بیاورد. در این تراژدى، خنده‏دار این است که او نه ناخواسته که به دلخواه خودش به میدان مین مى رود. تاسو از یک سو قربانى جامعه‏اى است که او را طرد مى‏کند و از سوى دیگر شهیدى است که تقدیس مى‏شود. در واقعه کربلا، امام حسین هر دو سویه این شخصیت را نشان مى دهد. فقط بدى اینجور وقایع تراژیک این است که جنازه بازیگران نقش اول روى دست تماشاگران مى‏ماند. تصور کنید به تآتر رفته‏اید و برگشتن با جنازه بازیگر نقش اول به خانه‏تان برمى‏گردید

 

 




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: ادبیات داستانی غربت
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل