سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 46965 | بازدیدهای امروز: 57
Just About
تاملی بر تنهایی- قسمت سیزدهم - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

تاملی بر تنهایی- قسمت سیزدهم

مطب دکتر کالیگارى

 

این روزها زیاد باران مى‏بارد. با این وجود هر روز به عکاسى مى‏روم که عکس تنهاییم را بگیرم. گمانم همین روزها عکاسم، آقاى یوآخیم اشمیت مثل پزشکى که هیچ امیدى به بیمارش ندارد، جوابم کند. مى‏نشینم در آتلیه نیمه تاریکى که واقعاً شبیه مطب دکتر کالیگارى است. قیافه تنهاییم را مانند گوشت لخمى که زیر چاقوى قصاب تا دمى دیگر تکه تکه مى‏شود جلو دوربین مى‏گذارم و تق... تمام. عکس تنهایى روز قبل را از آقاى اشمیت مى‏گیرم، به خانه مى‏روم‏ و مدتى عکسم را نگاه مى‏کنم. آن را کنار عکس‏هاى دیگرم مى‏گذارم و از مقایسه حالت‏هاى تنهاییم با هم لذت مى‏برم. (شاید هم این‏ها همه جزوى از یک جور مراسم خودپرستى‏ست.)

 

آبگرمکن(2)

یا واقعه‏اى که صد و هفده سال پیش اتفاق افتاد  

وقتى که شهرو به حمام مى‏رفت، آبگرمکن مانند اژدهایى خشمگین مى‏غرید. بعضى چیزها اینقدر منحصر به فردند که آن‏ها را نمى‏شود به چیزى یا به کسى تشبیه کرد. آبگرمکن هم یکى از این چیزهاى کمیاب بود. هر موقع که به ظاهر این موجود ناشناس دقیق مى‏شدم، مى‏دیدم که از هر نظر به آدمى عبوس شباهت دارد. گمانم دست‏کم بیست سالى از عمرش مى‏گذشت. براى همین همیشه با خستگى مى‏غرید. در حمام را به آرامى بازمى‏کردم، و از لاى پرده به قطره‏هاى آب نگاه مى‏کردم که مثل دانه‏هاى تسبیحى به طول ابدیت بر برهنگى شهرو مى‏غلتید....

آبگرمکن مدتهاست که از کار افتاده. نگاهش که مى‏کنم، واقعه‏اى را به یاد مى‏آورم که صد و هفده سال پیش اتفاق افتاده: برهنگى شهرو.

 




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: ادبیات داستانی غربت
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل